♪♫♪♫♪♫♪



نامه ای بلند بالا بدستم رسید. صبح رونویسش کردم. با خود بردم و در زمانِ خوراکی و زنگ تفریحِ بچه ها، ترجمه ای نصفه نیمه کردم. کانون را تنظیم کردم و افکار تابیده شده از نامه را پس از دریافت و حلاجی بازتابانیدم :)

برگه های کاغذی که دارم، کاهی ست. نوشتن در آنها ساده و خواندنش  ساده تر است. استاندارد نیست و سایزش بزرگتر از آچهار است. نخِ افکارم را با میلِ انگشتانم می تابانم و کلمات را می بافم. یک طرفِ کاغذ را صبح پر کردم همان رونوشتِ نامه که انگلیسی ست، آن طرفِ کاغذ هم با واژگانِ فارسی پر می شود. زنگِ خوراکی شان تمام شده، کودکانم برای طرح دعوی یا سوالاتشان می آیند، . می ترسم نخ پاره شود و بافته ام از یک گوشه بشکافد و بازشود.نوک نخ را می تابانم، کلیدواژگانِ جامانده را سریع می نویسم و به جمع شان می روم. بعداً در خانه تکمیلش خواهم کرد و با کمک دکتر ارنست، به انگلیسی برش می گردانم.

__________________________________________

پس از انجامِ کارهای خانه، وقتِ مناسبی برای تایپ و ادیتِ نامه ی بلندم است. نیست!

یادم می آید، در راه برگشت، در مغازه ای جا مانده :| کاش مغازه دار سواد انگلیسی نداشته باشد. کاش سوادِ فارسی هم نداشته باشد. دارد! می دانم که دارد! همان فروشگاهِ کوچکی ست که همیشه با پسرم یا همسرم، خرید می کنیم. آشنای چند ساله مان است!!!

___________________________________________

آن زمان که وبلاگ نویسی نمی کردم، سررسید نویسی و دفتر نویسی می کردم. همان زمان هم دفترهایم را جا می گذاشتم!

می خواستم جایی برای پنهان کردنشان داشته باشم، معمولاً جایی که در نظر می گرفتم لو می رفت و افکارم و داستانک ها و خاطراتم خوانده شده و مورد تمسخر واقع می شدند. دیگر از تکرارِ تاریخ رد کرده ام، این پخشِ مکرر است.

ممنون بلاگفا! از گندهایی که ممکن بود در این سالها بزنم پیشگیری کردی.

:)))))

یالله یالله رقص و شادی


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

computer1999pc کساییون oloomhayejanangiz yainar.com axbaz کدخداموبایل برگ 313 سردار سبحان پلاستیک بهترین سایت